سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آی بچه شیعه،تو دیگه نخواب...
جمعه‌شب بود و مطابق معمول هر هفته، پسرعموی گرامی ما، تشریفش رو آورد خونه که هم یه صله‌رحم به جا آورده باشه و هم با اهل بیت بشینن دور هم سریال(بسیار چیززز!) یوسف نبی رو نگاه کنند!
و البته مطابق معمول هر هفته، تو فاصله‌ی زمانی اومدن پسر‌عمو و شروع شدن سریال، گپ و گفتی رد و بدل می‌شه و صد البته، مرور فایل‌های بلوتوثی جدیدی که هر هفته به دست پسرعمو‌ی ما می‌افته هم انجام می‌شه...
بعد از نگاه کردن فیلم کوتاهی که گویا جایزه‌ی اسکار رو برده، موبایل اسرائیلی پسرعموی ما، فیلمی رو به ما نشون می‌ده که اون زیر، می‌تونید بارگذاری(همون دانلود خودمون) بکنید!
هم‌زمان که کلیپ پخش می‌شه، پسرعمو هم توضیح می‌دن که ایشون یکی از اعراب هستند که توی "قرآن یه نفس خوندن"، رکورد مرحوم عبدالباسط رو شکستند و همون طور که ما بالای صفحه‌ هم می‌بینیم، این زمان‌سنج هست که داره تا زمان حدود یه دقیقه و 10-20 ثانیه رو نشون می ده و ...
اما همون طور که پخش می‌شد، من با خودم می‌گفتم که چقدر این حاضرینی که توی پس‌زمینه ی تصویر قاری، نشون داده می شند، شبیه "وهابی‌"ها هستند...
که ییهو، وقتی زمان‌سنج، حدود 54 ثانیه رو نشون داد، احساس کردم کلمه‌ای که می‌شنوم، جزء آیه‌ نیست:
"هوالله الذی لاإله إلا هو عالم الغیب و الشهادة هوالرحمن الرحیم*هوالله الذی لا إله إلا هوالملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون* هوالله الخالق البارئ المصور"(پ.ن.1)

نمی‌دونم از هر 100 نفر،چند نفر به این نکته توجه می کنند ولی جناب قاری گویا می‌فرمایند:"هوالله الذی لا إله إلا هوالملک القدوس السلام المؤمن """المبیت"""الجبار..."
خیلی جالبه نه! از ابداعات حضرت قاری بودا...فکر کنم همون آن جبرئیل نازل شد یه دم!!!

حالا این آیه رو ما خیلی زود فهمیدیم که جریانش چی بوده، ولی اولین آیه‌ای که حضرت قاری، قرائت می‌فرماینننند هم بعد که خیلی دقت کردیم، دیدیم نه این که جبرئیل ییهو نازل شده بوده، دیگه همون جا،‌ هم‌زمان دو تا آیه نازل شده!
اولین آیه که قرائت می‌شه اینه:"....فذکر بالقرآن من یخاف وعید"(پ.ن.2)
که البته از اول آیه نیست...شاید هم گوش من و همون چند نفری که کنارم بودند، مشکل داره!!! ولی ما که آیه رو این طور می‌شنویم:
" فذکر بالقرآن من یخاف وحیبه!!!" البته راستشو بخواهید این یکی کلمه رو مطمئن نبودیم و نیستیم که دقیقاً همینه یا نه، ولی چیزی که معلومه، اینه که "وعید" نیست! و هر چی هم هست، توش "ح" هست و "ب"!!!

بعضی‌ها، خیلی نسبت به این موضوع بی‌تفاوت خواهند بود!!! چنان که بودند!!! ولی ما که ادعامون هست که شیعه‌ی علوی هستیم، وظیفه‌مون چیه؟؟؟
خیلی راحت بذاریم هر کسی، هر کاری می‌خواد بکنه، تا همه‌ی علائم ظهور(منظورم غیر حتمی‌هاش هست(پ.ن.3)) رخ بدن!!!
همین!!!
دیگه داوری در مورد خودمون، دین‌مون، رفتارمون و... با خودتون!!!


(برای دانلود،کلیک کنید!)





________________________
پ.ن.1:آیات 22 تا اواسط 24 سوره‌ی مبارکه "حشر".
پ.ن.2:آیه ی آخر سوره‌ی مبارکه‌ "ق".
پ.ن.3:علائم ظهور به دو دسته‌ی حتمی و غیر حتمی تقسیم می‌شوند که البته غیر حتمی بودن، به معنی احتمال داشتن و تردید در حادث شدن نیست؛ بلکه علائم غیر حتمی، آن دسته از اتفاقاتی هستند که بستگی به اعمال مردم دوره‌ دارند! و در واقع می‌توان از این دسته، جلوگیری کرد؛ البته جلوگیری کردن هم به معنی جلوگیری از ظهور نیست!بلکه بدین معنی است که برخی مفاسد را که از علائم غیر حتمی هستند، می توان جلوگیری کرد.

از همه التماس دعا!

نوشته شده توسط حارث در شنبه 87/12/17 و ساعت 5:46 عصر
نظرات دیگران()
آلزایمر...

قبل از این که چیزی را شروع کنم، وقتی تصمیم گرفتم این متن را آماده کنم، مطلبی را آماده کرده بودم که احتمالاً هیئت ادمینیه(!!!) اجازه ی نشر آن را نمی داد.(و بین خودمان بماند، سانسورش می کرد)
لذا کلیه اندوخته های ذهن مبارکمان را به لطف Shift+Del پاک نمودیم و  آن را Resetی مهمان کردیم و روز از نو، روزی از نو:
باز هم قبل از چیزهای بعدی، همین جا بگویم قرار نیست مثل قبلی ها(پ.ن) یک مشت حرف تکراری را تحویل تان دهیم.
به این روزها که نزدیک شدیم، مثل هر سال نواهای انقلابی مثل "دیو چو بیرون رود..."، "خمینی ای امام..." و یا "این بانگ آزادی است..." را از رسانه های مختلف شنیدیم و احتمالاً به صورت نماهنگ هایی دیدیم...
یادم آمد که وقتی دبستانی بودیم چقدر از این نواها را در مدرسه تقلید می کردیم و حالا بماند که چه دسته گل هایی که در مراسمات 22 بهمن و سایر روزها، در صف صبح گاهی به آب می دادیم...البته گاهی از دسته گل کمی بیش تر بود و شاید کامیون گل بود!!!
بچه ها از وسایل مختلفی استفاده می کردند تا بقیه را بخندانند...از ماهی تابه و قابلمه و این چیزها گرفته تا فرغون و ماست و تفنگ های اسباب بازی و ...
مدیران محترم ما هم بسی سعه صدر از خود در می فرمودند و بعد از کلیه ی تخریبات و بعضاً آتش سوزی و نابودی یک سری از تجهیزات، بعد از کمی چشم غره، نفسی عمیق(شاید هم البته آه) می کشیدند و  ما را با بخشش های شان ذوق زده می کردند...
یادم می آید شعار می دادیم، روبان هایی به رنگ پرچم مقدس کشورمان را از در و دیوار آویزان می کردیم، مسابقات ورزشی برگزار می کردیم و صد البته به بهانه های مختلف، مثل همه ی دبستانی ها، سعی داشتیم به نحوی از زیر کلاس های درس فرار کنیم...
امسال اما با خودم فکر می کنم صدا و سیما به غیر از سرودهای انقلابی توشه ای جدید با خود به خانه های ملت آورده!
مستندهایی بسیار زیبا و جالب و بدیع که واقعاً باید بابت رو کردن چنین اسنادی به این سازمان "احسنت" گفت!(البته بنده به شخصه گاهی از خودم می پرسم که این اسناد قبل ها کجا بودند که حالا مثل فیلم های تازه اکران شده ما آن ها را تجربه می کنیم!!؟!!)
از این حرف ها که بگذریم؛ تا حالا با خودم فکر نکرده بودم که "آیا باید بگویم کاش بودم توی آن زمان ها یا نه؟"
نمی دانم...جو انقلابی، آن هم اسلامی اش،با آن صفا و صمیمیتی که مردم از همه ی اقشار با هم داشتند و آن وحدتی که مسلمان و غیرمسلمان را از هم تمیز نمی داد،همه و همه زیبایی است...
اما من نسل سومی ام! عادت ام داده اند که راحت طلب باشم...صبر را زیاد نمی شناسم و همیشه به دنبال فرار از کار هستم...نمی گویم همه ی نسل سوم و چهارمی ها این طورند..."من" این طور هستم!
با این وضعیت، نمی دانم اگر من بودم، با حق بودم یا باطل...کاری برای این انقلاب می کردم یا نه..."من"ای که حتی امام ام را ندیده ام...چشمانم مطهری را تجربه نکرده...
اصلاً وقتی پدر و مادرم از انقلاب و حوادثش و حتی بعد از انقلاب برایم تعریف می کنند، گاهی حوادث برایم قابل هضم نیست!
عصر حکومت طاغوت(به معنای کاملش) واقعاً مخوف بود...موجوداتی به نام "ساواک"...و شاهی که در مقابل امریکایی ها، حتی روی "سگ" را هم کم کرده بود...
از حوادث نمی خواهم بگویم ولی...
هر نفسی که از سینه ها بیرون می آمد، سنگین‌تر از مشت‌ بود...مشت‌هایی که خواب و خوراک را از طاغوتی‌ها گرفته بود و ...
این روزها شاید نفس‌هایی این چنین را در قاموس حرکاتمان نمی‌بینیم... شاید هم کم‌رنگ‌ترند... نمی دانم...ولی هر چه هست، این آلزایمر هم احتمالا‌ً یکی از عوامل این وضعیت است...آلزایمری زودرس که البته بعضی از همان نسل دوم و اولی ها را هم فراگرفته...
که البته هرچند آلزایمر در سنین بالا رایج‌تر است اما در مورد انقلاب و ارزش‌هایش!!!نمی دانم...به نظر من که آن یکی که زودرس است، بیش‌تر قابل هضم است تا این!!!
این روز‌ها نفس‌ها قدری بد بو شده‌اند...شاید به خاطر غذاهایی است که می‌خوریم!!! شاید هم حرف‌هایی که می‌زنیم!!!
حتی مشت‌ها هم کمی ظریف شده‌اند و آن ابهت سابق را ندارند...آن هم احتمالاً به خاطر همان غذاهایی است که این روزها عامه آن را شیمیایی صدا می زنند!!!
هر چه باشد، این مقایسه‌ها را بدون این که آن دوران را دیده باشم، انجام دادم...آخر من...
                                                                  من نسل سومی‏ام!!!
___________
پ.ن: بلانسبت ساحت مقدس شما!


نوشته شده توسط حارث در پنج شنبه 87/11/24 و ساعت 8:24 عصر
نظرات دیگران()
ایستگاه!!!
از جهان تا خدا، هزار ایستگاه بود...

در هر ایستگاهی که قطار می ایستاد، کسی گم می شد...

قطار می گذشت و سبک می شد...

زیرا سبکی قانون راه خداست...

قطاری که به مقصد خدا می رفت، عاقبت به ایستگاه بهشت رسید...

پیامبر فرمود: این جا بهشت است. و من شادمانه بیرون پریدم...

اما تو پیاده نشدی!؟ و من نفهمیدم...

قطار رفت و دور شد...

و من از فرشته ای پرسیدم: مگر این جا آخرش نیست؟

و او گفت: نه! قطار به سوی خدا می رود و خدا به آنان می گوید:

درود بر شما، راز من همین بود

آن که مرا می خواهد، در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد، و من...


نوشته شده توسط حارث در جمعه 87/6/22 و ساعت 6:56 عصر
نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آی بچه شیعه،تو دیگه نخواب...
آلزایمر...
هدفی که یهود هرگز به آن نخواهد رسید ( در رابطه با نسل کشی در غزه
شما رفتید و ما ماندیم ...
نتایج مسابقات فوتبال جام شهدای رهپویان وصال
تا اخرین اذان چیزی نمانده...
ایستگاه!!!
تالار گفتمان دانش آموزی
6 انفجار کانون
گزارش تصویری اعتکاف 87
شعر آقا خامنه ای (مد ظله العالی)
ویژه : نیّت شهادت
ویژه ( انفجار بمب در کانون )
[عناوین آرشیوشده]
طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
بالا